-
مقاله ای در مورد اثبات وجود خدا در تاملات دکارت و نقد کانت بر ان
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1384 17:14
اثبات وجود خدا در تأملات دکارت و نقد کانت بر آن مقدمه رنه دکارت ( René Descartes = Renatus Cartesius; 1596-1650 ) در کتاب معروف خود به نام «تأملات در فلسفه ی اولی» ، که مشتمل بر شش تأمل ( Meditation ) است، می کوشد تا با عقل نظری به اثبات وجود خدا بپردازد. وی نخست در تأمل اول به وجود همه چیز شک می کند، سپس در تأمل دوم...
-
یک مقاله جذاب در مورد هیپنوتیزم
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1384 17:12
مقدمه: تعلق و وابستگی به جسمانیت وعادت کردن به آن ، دلیل بسیاری از مشکلات روحی یا حتی از دست دادن لذتهای بی نهایتی است که خداوند امکان تجربه آن را به بشر داده است ...لذا اولین مرحله و گام در رسیدن به عالم آرامش و در واقع رسیدن به او ، رها شدن از جسم و قطع تعلقات است . مقاله زیر آموزش ساده ترین نوع خود هیپنوتیزم به...
-
کد
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 18:04
این هم کد پخش فرشید امین سبزوسرخوسفید <!--http://www.takpc.mihanblog.com --></ <font face="Tahoma" size="2" color="#000000"> <object classid="clsid:6BF52A52-394A-11D3-B153-00C04F79FAA6" id="WindowsMediaPlayer1" width="150" height="45"> <param name="URL" ref...
-
شکلات
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 11:16
با یک شکلات شروع شد، من یک شکلات گذاشتم توی دستش، اونم یک شکلات گذاشت توی دست من. من بچه بودم اونم بچه بود، سرم رو بالا کردم سرش رو بالا کرد، دید که منو می شناسه. خندیدم گفت: دوستیم؟، گفتم دوسته دوست. گفت: تا کجا؟ گفتم دوستی که تا نداره. گفت: تا مرگ خندیدم و گفتم من که گفتم تا نداره گفت: باشه تا پس از مرگ. گفتم نه نه،...
-
چند نکته در مورد تقویت حافظه
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 19:25
۱- هرگز به خودتون نگید که حافظه شما ضعیفه حافظه تلقین پذیر ترین قسمت مغزتونه با هر بار گفتن حافظه من ضعیفه حافظتون ضعیف و با هر بار گفتن حافظه من قویه حافظتون قوی میشه پس از این به بعد این جمله رو به همه بگید حافظه من قویه ۲- اصولا حافظه هرگز ضعیف نمیشه بلکه این شما هستید که شاید نتونید از حافظتون درست کار بکشید...
-
عاشقانه دوستت دارم
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 19:09
اون شب خیلی خوابم می اومد.اما اون... باز هم بی خوابی زده بود به سرش.نصفه شبی بلند شد،رفت توی حیاط.خودمونیم این اصلآ ترس،مرس حالیش نیست.حالا اگه من بودم...داشت تو حیاط واسه خودش سیر می کرد و من هم خواب هفت پادشاه رو می دیدم ، یه هو اومد سراغم:((پاشو!حسین پاشو دیگه .)) من هم که بیدار بشو نبودم.انگار با آرامشی که با صداش...