آیین مهربانی

این وبلاگ رو تقدیم میکنم به همه مهربانهای ایران زمین

آیین مهربانی

این وبلاگ رو تقدیم میکنم به همه مهربانهای ایران زمین

عقاب

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آنرا در لانه مرغی گذاشت.عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد.در تمام زندگیش او همان کارهایی را انجام داد که مرغها میکردند،برای پیدا کردن کرمها و حشرات زمین را میکند و قدقد میکرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار کمی در هوا پرواز میکرد.

سالها گذشت و عقاب پیر شد.

روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید.او با شکوه تمام،با یک حرکت ناچیز بالهای طلاییش ، برخلاف جریان شدید باد پرواز میکرد.

عقاب پیر ، بهت زده نگاهش کرد و پرسید:این کیست؟

همسایه اش پاسخ داد : این عقاب است سلطان پرندگان او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.

عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد،زیرا فکر میکرد مرغ است.

درست است دوستان مرغ بودن کار ساده ایست اما تلاش کردن و عقاب شدن سختی بسیار دارد پس بیایید همه با هم دست در دست هم و با کمک به یکدیگر پرواز را یاد بگیریم و آنرا به دیگران نیز یاد دهیم.

 

نظرات 4 + ارسال نظر
احمد چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:43 ق.ظ http://neghab.blogsky.com

مرغ بود چون فکر میکرد که مرغ است....
زیبا بود و پرمعنی...
سبز باشی

مرجان چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:55 ق.ظ http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

سلام دوست گلم
به موضوع جالبی اشاره کردی . بیچاره اون عقابه که بیم مرغها بود
خوشحال میشم بهم سر بزنی گلم
بای بای

مهدیه جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:58 ب.ظ

پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنیست
عاقبت منزل ما وادی خاموشانست...
.....................
حالا سلام
من اومدم

موسا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:31 ق.ظ http://zehneziba.blogsky.com/

سلام
با اینکه قبلا خوانده بودم باز هم زیبا بود.
تلفنها که قطع نشده انشاءا... ؟! زنگی، سراغی، جستجویی ...
موفق باشی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد